Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرآنلاین»
2024-05-04@21:13:38 GMT

روایت و راوی حیرت

تاریخ انتشار: ۲۹ مهر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۵۳۲۳۸۲

روایت و راوی حیرت

ما نسبت به دیگران سرشار از قضاوت هستیم، عده‌ای فکر می‌کنند آدم باسوادی بود، شاید بعضی هم گفته باشند نه بابا این طوریا هم که می‌گویند نیست و چه و چه. ولی هیچ کدام از طرفین نمی‌گویند نسبت به چه کسی و از چه چیزی؛ قضاوت‌ها براساس حرف‌های کلی یا به عبارتی کلی بافی است. همین‌طور درباره سایر شاخصه‌های شناخت ما از دیگری.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

قطعا از منظر والدینش، رضا بهترین بچه‌ای بود که هر پدر و مادری آرزو داشت او را داشته باشد، شاید هم آدمی باشد که سر یک کار با رضا بوده و بین‌شان اختلاف افتاده و اهمیت ندادن که آن را حل کنند و از منظر آن بابا، رضا همانقدر «آدم مزخرفی» بود که رضا فکر می‌کرد او آدم مزخرفی است. من و رضا هم خیلی دیگران را همین طور فله‌ای قضاوت می‌کردیم (البته منظورم همان غیبت است)، این بابا زیادی کش آمده حتما پارتی داشته، آن بابا چرا این قدر کوتاه ماند بنده خدا حقش نبود. و همیشه وسط همه حرف‌ها، حرف «علیرضا آقابالایی»، شاعر کودک، دستیار کارگردان در سینما و ... که حالا می‌آمد روی بالکن روزنامه با من و رضا سیگار می‌کشید و مشت و مشت قرص می‌خورد و به ما می‌گفت بچه‌ها روی قرص چای نخورید؛ بود. به‌نظر ما او خودش را حیف کرده بود، تمام کرده بود، کسی که خودش را رها کرده بود وگرنه باید فیلم سینمایی بلندش را می‌ساخت. شاید فیلم‌ساز خوبی نمی‌شد ولی خوب لااقل کاری که فکر می‌کرد بلد است و عاشق آن است را انجام داده بود، گیرم بدترین فیلم تاریخ سینما را می‌ساخت.

حالا آن چه می‌خواهم بگوییم رابطه من با رضاست شاید با یکی دیگر یک جور دیگر رفتار می‌کرده نمی‌دانم به همین خاطر آن‌چه با من بوده را نمی‌خواهم به آنچه با تک تک آدم‌های دیگر بوده تعمیم دهم، (همین چند روز پیش الهه خسروی همسر رضا تعریف می‌کرد که رضا با یک دوست سومی بگو مگویش می‌شود و کار به دعوا می‌کشد و از ساختمان می‌آیند بیرون که دست به یقه شوند و... خلاصه مصالحه می‌کنند، صورت هم را می‌بوسند و ماجرا تمام می‌شود. بعد وقتی برای الهه ماجرا را تعریف می‌کند او هم به رضا می‌گوید دست کم با یکی دعوا می‌کردی دستت به یقه پیراهنش برسد، آخر آن دوستمان قد بلندی دارد.) ولی رضا و من را یک حسی پیوند می‌داد و آن حس و حال «حیرت» بود، حرف عرفانی نمی‌زنم اهل این ماجراها نبودیم ولی از آنچه کشف می‌کردیم آن چه به دست می‌آوردیم حیرت می‌کردم و با شوق و شعف برای هم روایتش می‌کردیم. سر ظهر رضا را می‌دیدی که نیشش تا بنا گوشش باز شده، صورتش یک جور خاصی به عقب کشیده شده، یک انبساطی در چهره‌اش نقش بسته، می‌توانستی بفهمی دیشب یا کتابی خوانده یا فیلمی دیده یا خودش جایی بوده و چیزی را به عینه تجربه کرده و دچار حیرت شده است، نمی‌دانم می‌توانم درست نظرم را منتقل کنم، حیرت از اینکه تا دیروز او این نکته را نمی‌دانسته، اینکه او امروز جز آدم‌هایی است که آن نکته را می‌داند، اینکه اصلا او قدرت درک آن ماجرا را داشته است و آن مسئله را در ذهنش حل کرده یا آن را دیده یا توانسته است آن را بنویسید یا نه اصلا آن را فقط استدراک کند. داستانی داشت از زنی کارتن خواب که لابه لای شمشادهای پارک شهر تزریق می‌کرد، تصاویری که با جزئیات در روایتش آورده بود، آدم را دچار حیرت می‌کرد. از هفت تیر پیاده می‌آمدیم سر حافظ تا احتمالا برویم تئاتر شهر، زیر پل کریم‌خان ماند گفت حسین اینجا یاد چه می‌افتی؟ هیچی یادم نیامد... ادامه داد: «بابا داستان خودت یارو اسمش مسیح بود زیر پل کریم خان ...» همین طور ماندم گفتم خودم یادم نبود، آخر آن داستان را من ۷ یا ۸ سال پیش برای تو خواندم اصلا بقیه‌اش را ننوشتم آخر تو چطور یادت مانده... ولی یادش مانده بود و یادش می‌ماند.

اینکه هر چیزی را تجربه می‌کرد به‌نظرم بنابر اصل حیرت بود. داستان نوشت، شعر گفت، عکاسی کرد، نمایشی را کارگردانی کرد، روای خبری رویدادهایی که می‌دید، بود و... هرچه می‌کرد کاری بود تا  شور حیرت را بکشاند به زندگی، به روزمرگی. این است که با آقای درویشی یا به سفارش او رفت جنوب و با غلام مارگیر که بابای زار بود، گفت‌وگو کرد و روایت طراز اولی از مراسم زار آن منطقه نوشت. این است که وقتی عکاسی می‌کرد در آن عکس هر شی در روایتی فراتر از قالبش نشسته بود، یا در دل شی دیگری روایت می‌شد. عنصری شگفتی و ایجاد حیرت چه در خودش چه برای دیگری و دیگران در کارهایی که کرد، بارز است یا لااقل به چشم من که این‌طور با او زندگی کردم، می‌آید. وقتی چیزی برایش می‌خواندی می‌گشت دنبال خطی که مشامش را گیج کند و چراغ حیرت را برایش روشن کند. آخرین باری که برایم چیزی خواند، شعری بلند بود چند صفحه‌ای که انگار نقطه پایانی هم برایش نگذاشته بود و ادامه داشت، یعنی تمامش نکرده بود، روایت بلند بالایی بود از حیرتی که تجربه کرده بود، آن چه دیده بود آن چه خوانده بود و...

راستش را بخواهید تصویر آخر من از رضا این است، وقتی ما همه از اسدآباد برگشتیم، او بالای آن بلندی، آن تپه ماهور، شب نصف شبی بلند شده، خاک را از جسمش تکانده، لحظه‌ای لرزش گرفته، دستانش را به هم مالیده بلکه گرمش شود، بعد آن پارچه سفید را دورش پیچیده و آن بلندی را رفته است بالا زیر نور ماه؛ تا فردا که می آیند سنگ بگذارند آن زیر نباشد.

۵۷۲۴۳

کد خبر 1312879

منبع: خبرآنلاین

کلیدواژه: محمدرضا رستمی رسانه مطبوعات حسین قره باشگاه پرسپولیس سوریه ترکیه کردهای سوریه لیگ برتر نوزدهم ایالات متحده آمریکا باشگاه استقلال اربعین گابریل کالدرون پیاده روی اربعین

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.khabaronline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرآنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۵۳۲۳۸۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

افغانستان ۱۰۰ سال قبل، به روایت عکس‌های رنگی (عکس)

این عکس‌های رنگی تصویری کمتردیده شده و زیبا از کشور افغانستان را در حدود یک قرن قبل به تصویر می‌کشند.

به گزارش فرادید، این عکس‌ها در سال ۱۹۲۸ میلادی یعنی در حدود ۹۶ سال قبل گرفته شده‌اند؛ در آن زمان افغانستان به تازگی استقلال خود را کسب کرده بود و تحت حاکمیت شاه امان‌الله خان قرار داشت.

عکس‌هایی که ملاحظه خواهید کرد اغلب در مناطقی همچون کابل و پغمان گرفته شده‌اند و موارد کمتری نیز به غزنی و قندهار مربوط هستند.

کانال عصر ایران در تلگرام

دیگر خبرها

  • تصاویری حیرت‌انگیز از فرود جنگنده اف ۳۵ بر روی برج العرب + فیلم
  • تصاویر حیرت‌انگیز از شدت طوفان و باران امروز در اهواز
  • شباهت در اسم و چهره؛ پدر مهران غفوریان افسر ساواک بود؟ | ماجرای فیلم جنجالی
  • گریلیش: هنوز از حرف‌های گواردیولا حیرت می‌کنم
  • (ویدئو) تصاویر جنجالی؛ پدر مهران غفوریان افسر ساواک بود؟!
  • ببینید | تصاویر حیرت‌انگیز از طوفان و باران شدید در اهواز
  • تصاویر حیرت‌انگیز از بارش شدید باران و سیلاب در استان مرکزی + ویدئو
  • ۱۰ حقیقت حیرت‌انگیز درباره عنکبوت‌ها که باید بدانید
  • «دیکتاتوری با اخلاق سگی» به نمایشگاه کتاب می‌آید
  • افغانستان ۱۰۰ سال قبل، به روایت عکس‌های رنگی (عکس)